نماز و روزه
از زمانی که محمرضا خودش را شناخت در دوران کودکی علاقه شدیدی به نماز و واجبات دینی داشت و محمدرضا پیگیر رساله و احکام دینی و مذهبی بود،برادران و خواهران خود را تشویق به انجام واجبات دینی داشت و محمدرضا برای مردم روستایش از کتابخانه شهر رساله های امام(ره) را میآورد تا به مردم بدهد و از احکام آشنا کند.
همراه دوستانش در روستا یک کتابخانه تأسیس کرد و عمده کتابهای کتابخانه روستا از جهاد با پول تو جیبی خریداری میکرد و اهداء میکرد تا مردم روستا هم بخوانند.
نماز جماعت و نماز روزهای مهم همانند عید فطر و جمعه و قربان را فراموش نمیکرد و نماز جماعتش هرگز ترک نمیشد و حتی علاقه ای که نسبت به نماز داشت روز های جمعه با پای پیاده کیلومتر ها را طی میکرد تا به نماز جمعه برسد و برگشت هم همینطور،برای محمدرضا سرما و گرما و طوفان تأثیری نداشت تا به نماز نرود و با عظمی راسخ این مسافت را طی میکرد و هر وقت به خانه میامد خطبه های امام جماعت را برای ما تعریف میکرد.
روزه از سری کار هایی بود که محمدرضا بسیار علاقه داشت و مخصوصا موقع موقع سحر و افطار که دور خانواده جمع میشدیم یه حال و هوای دیگری داشت
روزی که برای آخرین بار به مرخصی آمد 5 روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود و ما در دشت کار میکردیم که محمدرضا به خانه امده بود ما که از سرکار آمده بودیم دیدیم محمدرضا در کنار مادر نشسیته است و مادر دارد غذا درست میکندو ما که آمدیم مادر گفت نمیدانم نمک غذا چطور است،ماخندهای کردیم و گفتیم محمدرضا که مسافر است و روزه ندارد بهده محمدرضا امتحان کند
محمدرضا هم خندهای کرد و گفتد درست است من روزه ندارم اما نمیشود که در میان شما روزه داران غذا بخورم
ماخنده ای کردیم و گفتیم ما از اینجا میرویم بیرون و با اسرار مادرم محمدرضا را نمیشد راضی کرد که غذا را امتحان کند.